بردیابردیا، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

برای پسرم بردیا

گل پسرم در 13 ماهگی

بردیا کوچولوی ما داری تند تند بزرگ می شی من و بابایی خیلی دوستت داریم بابا نیما عکس تورو برده تو ادارش و همش نگات می کنه و دلش ضعف می کنه برات منم که مثه همیشه مشغول رسیدگی به شما هستم از دیروز دارم بهت سانستول می دم که اشتهات زیاد بشه آخه چند روزکه کم اشتها شدی فکر کنم به خاطر دندونهای دیگه ست که دارن جوونه می زنن . امروز چند تا ازت عکس گرفتم چون  ماهت داره تموم می شه همش فرار می کردی خوب نتونستم ازت عکس بگیرم آخه از وقتی که راه افتادی یه جا بند نمی شی عشقم                 می دونم وقتی بزرگ بشی و مرد بشی من و بابایی بهت افتخار می کنیم عزیز دلم ...
23 مهر 1391

تمام هستی منی

بردیا پسر خوشگل و نازم با تمام وجودم دوستت دارم نمی دونی چه حسی دارم نسبت بهت از تمام چیزهای خوب دنیا بیشتر دوستت دارم از وقتی بابایی مغازه باز کرده من و تو خیلی کم می بینیمش شب ها دیر میاد حتی گاهی وقتها خوابی و اصلا نمی بینیش تازه دانشگاه بابایی هم شروع شده .... من و توام بیشتر وقتها خونه نیستیم یا میریم پاساژ مثه چند روز پیش سرزمین عجایب بودیم و کلی بازی کردی یا خونه مامان طاطا یا مامان مینو و خاله ها و دائی مسعود یا اونا بهمون سر می زنن به ما کلا تنها نیستیم ولی خوب جای بابایی پر نمی شه ولی چاره چیه من و توام باید کنار بیایم امروز جمعه بود 21 مهر و من اینقدر دلم گرفت یه بارونی هم زد پیش خودمون بمونه ها دلم برای بابایی تنگ بود شماهم...
22 مهر 1391

عشم راه می ره

9 مهر 1391 شروع کردی به راه رفتن دقیقا 12 روز بعد از تولدت 1سالگیت خیلی قشنگ راه می ری یعنی عاشق اون قدمهای کوچولوتم که یواش یواش برشون می داری و با احتیاط می زاری زمین اینقدر باهوشی که همش مواظبی نیفتی باورم نمی شه بچه ای که تازه راه بیفته ولی اینقدر احتیاط کنه که نیفته آخه تو یه دونه ای آخه تو آقا بودی آخه تو عشقی آخه تو نفسی ......                                      بازم اینترنت خونه قطع بود اما به خاطر تلفن آخه تلفنهامون قطع بود کابل برگردون بود و م...
21 مهر 1391

تولد 1سالگی شازده پسرم

تولدت مبارک عزیز دلم تولدت 28 شهریور بود ولی چون سه شنبه بود و ممکن بود برای مهمون ها سخت باشه 30 شهریور پنجشنبه گرفتیم یه تولد بزرگ برای پسر خوشگلم تم تولد رو مامان جونت درست کرده بود کلی زیبا شده بود لباس جنابعالی هم لباس دراکولا بود از تیراژه خریده بودیم واقعا بامزه شدی بودی وقتی که لباست رو تنت کردم و وارد سالن شدی همه جیق می زدن مخصوصا تینا و عمه نیکا عزیزم تو خوشگل ترینی به خدا ....... هفته ی قبلش هم با این لباس رفتیم آتلیه برای مهمون های عزیزمون لیت درست کردیم که بدیم بهشون برای یادگاری و برای دوستهای ناز و خوشگلت هم کادو خریدیم اسامی مهمون هات : مامان مینو و علی - مامان طاطا و بابا منصور - دائی مسعود و خانواده - خاله مهنا...
9 مهر 1391
1